غربت
غربت یعنی عزیزانی که رفتهاند توی قابهای عکسِ روی میز و دیوار. یعنی خندههای قاب شده، چشمان آشنای خاک گرفته زیر شیشه قاب عکس. غربت یعنی حضور نداشتن در تمام عکسهای دست جمعی ارسالی از آنور آب. یعنی تبعید. یعنی از دور نگاه کردن و دسترسی نداشتن. غربت یعنی حسرت.
غربت یعنی غرور را فراموش کردن.غربت یعنی سر به زیر بودن غربت یعنی به همه چیز بله گفتن.غربت یعنی ادمه دادن به چیزی که دوست نداری .غربت یعنی منتظر چیزی بودن
غربت یعنی لم دادن به تکیهگاه نرم صندلی و ساعتها فکر، ساعتها آه، ساعتها خیره ماندن به جایی دور حوالی افق. غربت یعنی در ماگِ خوش دست چای خوردن و شخم زدن خاطرات. آن هم نه با بیل معمولی، با بیل مکانیکی از بیخ و بن. غربت یعنی مهم شدن همه چیزهایی که روزگاری اهمیتی نداشتند. یعنی به یاد آوردن معنای وطن، خانه، تعلق. یعنی به یاد آوردن هر حرف، هر نگاه، هر مکث، هر قدم.
غربت یعنی بزرگ شدن، پیر شدن زود رس. یعنی در آینه تارهای سفید موها را شمردن. یعنی گذر زمان به سرعت برق، به سرعت باد. یعنی تهی شدن نگاه از هر خواسته. غربت یعنی بیست سال که در بر هم زدن دو پلک گذشت.
غربت یعنی با اُهن و تُلپ و یال و کوپال آمدن و مثل روباهِ قشو کرده شدن، در یک سال یا کمتر. یعنی خوابیدن فیس و باد هر چقدر هم که زیاد بوده باشد. یعنی مسطح شدن، با خاک یکسان شدن، نابود شدن، فنا شدن.
غربت یعنی زیاد شدن نوبرانهها. یعنی نوبرانه شدن نان سنگک و هر نوع نان از جایی به نام نانوایی. یعنی تنگ شدن دل برای تمام نانواها و خمیر گیرها و شاگردهای نانوایی. غربت یعنی آب دهان قورت دادن از راه دور و دم نزدن. غربت یعنی تحمل، یعنی صبوری، یعنی ایوب شدن.
غربت یعنی انتظار. انتظار برای دیدن، دیده شدن، بوسیدن، بوسیده شدن. غربت یعنی خواستن و نرسیدن و ساختن و ساختن و ساختن.
غربت یعنی فراموش کردن رویاها، آرزوها. یعنی بی افسانه شدن چشمها. غربت یعنی فاجعه در حد طوفان کاترینا برای رابطههای انسانی.
….
نظرات شما عزیزان: